۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

12

ینی کسی پیدا میشه که از فیلم در چشم باد خوشش نیاد؟!!!!!

نمیدونم تا حالا چند بار دیدمش، هر دفعه میگم دیگه نشون بدن،نمیبینمش... 

ولی وقتی ی لحظه از جلوی تلویزیون رد میشم ک داره نشونش میده، میخکوب میشم.از همه دیالوگاش لذت میبرم. موسیقیشو خیلی دوست دارم.بازی تک تک بازیگراش پر از احساس و واقعیه،فضای فیلم خیلی دوست داشتنیه.

تو ی جمله بگم:این فیلم بی نظیره ... 

  • میس پرتقال
  • چهارشنبه ۳۰ فروردين ۹۶

11

از مثل آقای ف های سرزمینم متشکرم!

خب از اونجایی ک هیچ کار خدا بی حکمت نیست،من پی بردم ک چرا امسال جور نشد برم اعتکاف!

خواهری جان بر اثر استرس کنکور و فشار بیش از حد مدرسه(اردوی مطالعاتی از 8 صبح تا 10 شب!!!!!!لعنت ب کنکور و نظام آموزشی مزخرف کشورمون)دچار تشنج خفیف شد.ینی در حد تیک عصبی بود،دست راستش پرش داشت.ما هم گفتیم تا از این حادتر نشده ببریمش دکتر.دکتر هم دستور بستری شدن در بخش LTM رو داد.

تو این بخش باید همراه کاملا حواسش ب بیمار باشه و هروقت دچار تشنج شد،(هر چند بار) آلارم بزنه.مامانم دو روز پیشش مونده بود و چشم روی هم نذاشته بود و رنگ ب رو نداشت.

وسط اون همه استرس و نگرانی و شب بیداری و نا امیدی اتفاقای قشنگی هم افتاد.

پرستار شیفت شب آقای ف ی مرد میانسال چاق بود ک موهای جلوی سرش کاملا ریخته بود.این آقا وقتی دید مامانم اصلا حالش خوب نیست و کم مونده اونم بستری بشه،ب مامانم گفت ک سعی کنه بخوابه و گفت منم میتونم بمونم.ینی اجازه داد دو تا همراه پیشش بمونیم.ینی درک کرد که مامانم حالش خوب نیست.و درک کرد ک مامانم مادره و نمیتونه بره خونه بمونه و ی نفر دیگه جاش بمونه ب عنوان همراه.

میتونست ب هیچ جاش حساب نکنه.میتونست مثل بقیه بی تفاوت رد بشه.آخر شب وقتی خواهرم از شدت فشار داشت گریه می کرد،اومد و کلی حرف امیدوارکننده زد و آرومش کرد.در حدی ک خواهرم با اون همه کلافگی تونس بخوابه.

این پرستار نمونه میتونست فقط ب وظایفش عمل کنه.فقط بیاد دارو بده و علائم حیاتی چک کنه.بره استراحت کنه یا چایی بخوره یا با همکاراش گپ بزنه....

خدا خیرش بده واقعا.تا قبل از این فک میکردم مردا نمیتونن پرستارای خوبی باشن.

ب جز اون دکترشم خیلی باحال بود.بهش گفت ول کن درسو.واسه چی میخوای این همه درس بخونی آخرشم شوهرت بگه نمیخوام بری سر کار!!!!!!!!خخخخخخ

چقدر فرقه بین اون دکترای عنقی ک از بالا ب آدم نگاه میکنن و فقط نسخه  مینویسن با اون دکترایی ک ب آدم روحیه و امید میدن و میخندونت و باهات گرم میگیرن تا واسه چند لحظه هم ک شده دردتو فراموش کنی.

ساعتای طاقت فرسایی بود.اولین بار تو عمرم بودکه 22 ساعت بیدار بودم.کادر درمان باید واقعا روحیه ی قوی داشته باشن.

خدایا شکرت ک تموم شد...خدایا آقای ف های کشورمو زیاد زیاد کن.

  • میس پرتقال
  • پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶

10

لایق وصل تو که من نیستم....

پارسال همین روزا بود که با دو تا از دوستای خوبم رفتیم اعتکاف.اعتکاف دانشجویی ی حال دیگه ای داره.واقعا فوق‌العاده بود.انقدررررررر ک امسالم دوست دارم برم.ولی انگار یکیو لازم دارم دستمو بگیره ببره.راستش بگم پارسال چون دو تا دوستم بودن رفتم.امسال نمیدونم.هر لحظه منتظرم یکی بگه میای بریم؟بگم آره از خدام بود.

میگم بیخیال تنها برم، دوباره هزار تا فکر و خیال میاد تو سرم.مقاله های نخونده جلوی چشمم رژه میرن.میگم خب مقاله هاتو ببر.امتحان سخت هفته اول اردیبهشت میاد تو ذهنم.دوباره میگم :خب امسال نرو و کارای عقب افتادتو انجام بده،سال بعد برو.دوباره میگم از کجا معلوم سال بعد بتونی بری؟امسال ک میتونی برو... 

شاید حسش نکنید،ولی دل کندن از این دنیا واقعا سخته، اینکه سه روز همه کار و بار دنیا رو رها کنی و بری.

خدایا خودت میدونی بودن تو خونتو و آرامش اونجارو چقدر دوست دارم،خودت این بنده تنبلتو ب ی وسیله ای هول بده.

تا لحظه آخر منتظرم یکی پیدا بشه... 

  • میس پرتقال
  • جمعه ۱۸ فروردين ۹۶

9

میس دماغ

دختر جایی جان من خیل ترسوعه.بعد از مدت ها ب ترس از جراحی غلبه کرد و رفت بینیشو عمل کرد.البته بنظر من عمل لازم نبود.ولی نظر خودش فرق داشت.

داشتم با این دختردایی جان صحبت می کردیم.گفت:میس پرتقال چرا تو بینیتو عمل نمیکنی،عمل کنی خیلی خوشگل میشییااااا؟

گفتم :تا حالا هیج وقت بهش فک نکردم،آخه بینی من فقط از نیمرخ یکم بد فرمه و گرنه از رو ب رو ک قشنگه و ب صورتم میاد.

اونم ن گذاشت و ن برداشت،گفت:دماغت هم از روبرو ضایس هم از نیمرخ!

چشمام شد اندازه نعلبکی.

ب بقیه ی بحثمون کاری ندارم.اما حرفش باعث شد عمیقا ب فکر فرو برم.البته فکر جراحی ک ن.

ب اینکه تا حالا کلی از دوستام و دخترای فامیل ک بنظر من بینیشون کاملا زیبا بوده و داشتن بینیای اونا برای من آرزو بوده،رفتن واقعا بیخودی عمل کردن.چقدرم سعی کردم بعضیاشونو پشیمون کنم اما نشده.نمیدونم مشکل کجاست از کمبود اعتماد ب نفسه یا همه گیر شدنه یا ...

من مخالف جراحی بینی نیستم ولی از بین این همه آدمای دور و برم ک عمل کردن فقط به دو نفرشون مجوز جراحی میدم.بماند ک تا حالا چند بار تو مترو یا ی جشن عروسی فک کردم دو تا آدم با هم خواهرن و بعدا کاشف ب عمل اومدم ک فقط بینیاشونو شبیه هم عمل کردن.

چهره ها همه شده کپی و تکراری و شبیه.

اگر ما آدما جای خدا بودیم ی نمونه خوب خلق می کردیم بقیشو از رو همون کپی میکردیم.

در صورتی که زیبایی خلقت خدا توی همین تفاوت هاست.

پس خداروشکر ما جای خدا نیستیم.

خود من هم متاسفنه یکم ظاهر بینم.یادمه ترم اول ک بودم ی دختر با قیافه ی متوسط رو ب زشتی همکلاسمون بود.همیشه با خودم میگفتم بیچاره این دختر...آخه کی میاد با این قیافش باهاش ازدواج کنه!بعدا ک بیشتر باهاش آشنا شدم فهمیدم ک چقدر با شعور و با اخلاقه و چقدر دختر خوبیه.الان وقتی میبینمش نیشم تا بنا گوشم باز میشه و تنها چیزی ک ب چشمم نمیاد ظاهرشه.

از همونجا بود ک با خودم تصمیم گرفتم کمتر آدما رو از رو ظاهرشون قضاوت کنم.با اینکه خیلی ظاهر بین بودم.

کاش آدمای این روزا انقدر ک ب فکر زیبایی ظاهرن،برای زیبایی فکر و باطنشون هم تلاش کنن.ظاهر زیبا با باطن زشت خیلی زنندس.


دماغ

  • میس پرتقال
  • جمعه ۱۸ فروردين ۹۶

8

انی اعلم ما لا تعلمون*

این ترم نمیخواستم سمینار بردارم.ب استادراهنمام گفتم برنمیدارم ولی در طول ترم روش کار میکنم و ترم دیگه برمیدارم.

گفت:ببین میس پرتقال!اگر برنداری هیچ کاری نمیکنی تا ترم دیگه!

چون نزدیک عید بود این مثالم زد که اگر عید نبود خونه تکونی میکردی؟
منم کلی براش فلسفه و سفسطه و مغلطه  آووردم که نه من از زیر کار در رو  و تنبل نیستم و ازوناش نیستم و انجام میدم کارامو.

در هر صورت آخرش مجبور شدم همین ترم سمینار بردارم.

الانم دارم با عجله مقاله هایی که قرار بود تو عید بخونم و بفهمم و خلاصه کنمو خلاصه میکنم که فردا به استاد گزارش بدم.

و همزمان ب این فک میکنم ک استاد راست میگفت.منی ک سمینارمو برداشتم دارم تو وقت اضافه کارامو انجام میدم،وای به حال اینکه بر نمیداشتم.

*من چیزی را میدانم که شما نمیدانید(آیه ی 30 سوره ی بقره)



  • میس پرتقال
  • دوشنبه ۱۴ فروردين ۹۶

7

برای اولین بار در عمرم موفق شدم  عید اصلا شیرینی و آجیل نخورم.برای من موفقیت بزرگیههم وزنم ثابت موند،هم جوش نزدم.

جا داره این موفقیتو ب خودم تبریک بگم

تو کل عید فقط 5 تا پشمک حاج عبداله خوردم از این یکی نمیتونم بگذرم.

دخترعموم بهم میگفت عمرا نمیتونی،حالا منتظرم از مسافرت برگرده بگم:دیدی تونستم،دیدی

خدا نکنه یکی ب من بگه نمیتونیاگر تا قبلش خودمم مطمین نبودم،واسه ثابت کردن ب اون آدم همه ی تلاشمو میکنم.

خودم وقتی کسی درمورد تصمیمش چیزی بهم میگه،هیچ وقت حتی ب شوخی نمیزنم تو ذوقش و نمیگم نمیتونی...


  • میس پرتقال
  • شنبه ۱۲ فروردين ۹۶

6

چن روز پیش می خواستم برم عکس 3*4 بندازم.از قبل با خانوم عکاس هماهنگ کردم که چ ساعتی هست.گفت 1 ب بعد بیا.

من ساعت 12:55 دقیقه اونجا بودم.ساعت 1:05 اومد.خانوم خیلی پر انرژی و شاد و با حالی بود.چهرش شبیه ترانه علیدوستی بود ولی از ترانه بانمک تر بود بنظرم.

خلاصه ک کلی معذرت خواهی کرد ک ببخشید گفتم ساعت 1 و دیر اومدم و شما معطل شدید و شرمنده!!!!!!!!!!!!

منم کلی این چ حرفیه و 5 دقیقه چیزی نیست و خودم زود اومدم.

معذرت خواهیشم از این معذرت خواهیای واقعی بود ن از این تعارفای الکی.واقعا تو دلم کلی تعجب کردم و کلی ب طرز برخورد و رفتار و شعورش آفرین گفتم.خیلی ازش خوشم اومد.گفتم از این ب بعد خواستم عکس بندازم حتما میرم پیش همین.

بعد کلی رفتارشو مقایسه کردم.تو زندگیم خیلی معطل شدم.ب خصوص توی مطب متخصصا.اسمشه ک وقت میدن.3 یا 4 ساعت بعد از زمانی ک وقتت بوده میری تو مطب.درسته ک ما بیماریم و اونا دکتر.ولی اینقدر معطلی زور داره.باید حداکثر نیم ساعت باشه.البته قسمتیش برمی گرده به منشیا ک  مدیریت ندارن و اینقدر بدجور وقت میدن.

حالا اون ک دکتره.ی خانمی هست خیلی خوب ابرو برمیداره.همیشه میرم پیش اون.همیشه هم باید بیشتر از 1 ساعت صبر کنم با اینکه قبلش وقت گرفتم.فقط و فقط بخاطر کار خوبش میرم پیشش.هیچ وقتم حتی خبری از ی عذر خواهی ساده  نیست.همیشه ام منت میذاره ک حالا بعد 2 ساعت افتخار دادم بیام ابروهای تو رو بردارم.

از این دست معطلیا زیاده.درد بدقولی یک طرف،اینکه اون آدم ب روی مبارکش نمیاره یک طرف.بعد مدت ها رفتار خانوم عکاسه باعث شد بفهمم هنوزم از این آدمایی ک وقت ی غریبه ک باهاشون قرار داشتن براشون مهمه،پیدا میشه.

منی ک معطل شدن های 3 یا 4 ساعتی داشتم،معذرت خواهی اون خانوم فقط ب خاطر 5 دقیقه خیلی ب دلم نشست.

  • میس پرتقال
  • سه شنبه ۸ فروردين ۹۶

5

چقدر خوبه که بعد از گذشتن 365 روز سال نو میشه.همه چی تغییر می کنه.و آدم مجبور میشه به خاطر سال نو هم که شده ی تغییراتی تو خودش ایجاد کنه.عادتای بدشو بذاره کنار،تصمیم بگیره ک کارای جدیدی رو انجام بده،کینه ها و غم ها و غصه ها رو بریزه دور.بعضی چیزا رو فراموش کنه.دل ببنده به اینکه شاید سال جدید همه چی بهتر از قبل بشه.

من که همینطورم.فقط به بهانه سال جدید تصمیم میگیرم کارای بالا رو انجام بدم.و همه اینا خیلی به خوب شدن حالم کمک می کنه.

هر سال مادربزرگم شب سال نو همه بچه هاشو شام دعوت میکنه.امسال من طرفای ظهر رفتم کمکش.هیچکس نبود.مادربزرگم نگران بود.دلشوره داشت که نکنه کسی نیاد،یا اگر میان کسی حرفی بزنه ک دلخوری پیش بیاد.یکی از عمه هام با یکی از عموهام قهرن.جفتشون گفته بودن اگر اون یکی بیاد ما نمیایم!

از طرفی مادربزرگم امسال عموی ناتنیمو که ما و عمو هام سال هاست باهاش ارتباط نداریم دعوت کرده بود.یکی از عموهام با این عموی ناتنیم فوق العاده لجه.اصلا امکان نداره با هم زیر یک سقف باشن و دعواشون نشه.خیالمون راحت بود که از این دو عموی گرامی هم یکیشون بیشتر نمیاد.

خلاصه شب شد و در کمال تعجب همه اومدن!ب جز دو تا از عموهای دیگم ک معمولا هیچ وقت نمیان.ولی اون عمو و عمه قهرم اومدن.عموی ناتنی و عمویی که باهاش لج بودم اومد.این یکی واقعا نادر بود.

در هر حال مهمونی برگزار شد و همه چی ب خیر و خوشی تموم شد.فک نمیکنم همچین جمعی رو تا سال بعد ببینم.

اما همین ک عموی ناتنیمو بعد از حدود 10 سال دیدم و با عموی دیگم هم دعواشون نشد کافیه تا امسالو ب فال نیک بگیرم.

امیدوارم تو سال خروس کبک همتون خروس بخونه.

عیدتون مبارک

  • میس پرتقال
  • سه شنبه ۱ فروردين ۹۶