شاید بشه گفت ی روزی فقط توی خوابم میدیدم ک تنها بشینم پشت فرمون و رانندگی کنم.اصلا فکرشم نمی کردم با وجود سخت گیریای بابام همچین اتفاقی بیفته.اما الان چند ماهه ک ماشین خریدم و تنهایی رانندگی می کنم.احتمالا برای خیلیا چیز محالی نیست.ولی برای من خیلی زیادیه.هنوزم باورم نمیشه.البته کم زمان نبرد.

5 سااااااال آزگارررررره ک مثلا گواهی نامه گرفتم.انقدر ذوق و شوق رانندگی داشتم ک شاید چند روز از 18 ساله شدنم نمیگذشت ک بدون اطلاع پدر گرام رفتم آموزشگاه و ثبت نام کردم.البته قبلش گفته بودم.ولی جدی نگرفتن!و من اعتقاد شدید دارم گاهی برای رسیدن ب چیزی که میخوای باید بقیه رو جلو عمل انجام شده قرار داد.

علیرغم میل بابام چون ثبت نام کرده بودم رفتم و توی کلاسا شرکت کردم.بار اول تو امتحان شهری رد شدم.اما بار دوم قبول شدم.حالا شما فک می کنید بابام منو ب رانندگی قبول داشت؟

خیررررررررررررر.حالا باید از بابام گواهینامه میگرفتم ک صد پله از آموزشگاه سخت گیر تر بود!!!!!!!!!!من گواهینامه داشتم اما فقط اجازه داشتم تو جاده های اطراف شهر ک پرنده هم پر نمیزنه تمرین کنم.آیا انسان اینگونه راننده می شود؟ب کدامین گناههههههه نکرده!

بعد از حدود یکسال !بابام یکم از شرایطش عقب نشینی کرد.حالا میتونستم صبح زود ساعت 5 ک تک و توک پرنده توی خیابون پر میزد،با ی مکافاتی از خواب ناز بیدار بشم و حدود بیست دقیقه تو شهر رانندگی کنم.

این روند فرسایشی هم یکسال طول کشید.

بماند ک تو این مدت بارها و بارها خسته شدم،عصبی شدم،گریه کردم،گواهیناممو از وسط تا کردم و انداختم ی جایی ک بعد از پشیمونی دستم ب زورررر بهش رسید،خلاصه ک اگر بخوام بگم چجوری شد ک اینجوری شد میشه مثنوی هفتاد من کاغذ.

اینه ک بعد 5 سال رانندگی برای من شد شکستن شاخ غول و هنوز تو شوکم.البته هنوز دست فرمونم عالی نشده و پارک کردنم تو ی جای معمولی نیم ساعت طول میکشه.حالا چی شد ک این پستو نوشتم

داشتم با خودم فک میکردم ک چ جالب و خداروشکر ک تا حالا تصادف نکردم خدا هم ب خیال من گفت بذار حالتو بگیرم

اومدم سر ی تقاطع دور بزنم .اون سمت خیابون ی کامیون پارک شده بود.منم فک کردم رد میشم و بهش نمیخورم و از طرفی میدونستم راننده پشتی مثه خیلیا صبر نداره ک یکم دنده عقب بگیرم در نتیجه توکل ب خدا کردم و رفتم جلو تا دورمو کامل کنم ک  یهو صدای برخورد غمبار ماشینو با کامیون شنیدم.خدا نصیب نکنه

جالب اینجاس ک من زدم و فهمیدم  ک زدم حالا این راننده عقبی دست بردار نیست دستشو گذاشته رو بوق و برنمیداره .خب احمق من ب اندازه کافی اعصابم خورد شد تو چی میگی این وسط

زدم کنار و همونطور ک قابل پیش بینی بود چند عدد خط مورب ب انضمام تورفتگی روی کاپوت ماشین افتاده بود و کامیون هم آخ نگفته بود .هنوز ب کسی چیزی نگفتم و نمیخوام بگم امیدوارم هیچ وقت نبینننش

این اتفاق برام درس عبرتی شد ک دفعه دیگه ب فکر بی اعصابی و بی صبری و بوق بوق بقیه نباشم و در کمال خونسردی کار خودمو انجام بدم باشد ک رستگار شوم

و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم و هم لا یبصرون

بله این آیه رو چند بار خوندم و ب تورفتگی و خش ماشین فوت کردم باشد که بقیه هم رستگار شوند

خدایا کمی ب صبر بعضیا بیفزا