7

برای اولین بار در عمرم موفق شدم  عید اصلا شیرینی و آجیل نخورم.برای من موفقیت بزرگیههم وزنم ثابت موند،هم جوش نزدم.

جا داره این موفقیتو ب خودم تبریک بگم

تو کل عید فقط 5 تا پشمک حاج عبداله خوردم از این یکی نمیتونم بگذرم.

دخترعموم بهم میگفت عمرا نمیتونی،حالا منتظرم از مسافرت برگرده بگم:دیدی تونستم،دیدی

خدا نکنه یکی ب من بگه نمیتونیاگر تا قبلش خودمم مطمین نبودم،واسه ثابت کردن ب اون آدم همه ی تلاشمو میکنم.

خودم وقتی کسی درمورد تصمیمش چیزی بهم میگه،هیچ وقت حتی ب شوخی نمیزنم تو ذوقش و نمیگم نمیتونی...


  • میس پرتقال
  • شنبه ۱۲ فروردين ۹۶

6

چن روز پیش می خواستم برم عکس 3*4 بندازم.از قبل با خانوم عکاس هماهنگ کردم که چ ساعتی هست.گفت 1 ب بعد بیا.

من ساعت 12:55 دقیقه اونجا بودم.ساعت 1:05 اومد.خانوم خیلی پر انرژی و شاد و با حالی بود.چهرش شبیه ترانه علیدوستی بود ولی از ترانه بانمک تر بود بنظرم.

خلاصه ک کلی معذرت خواهی کرد ک ببخشید گفتم ساعت 1 و دیر اومدم و شما معطل شدید و شرمنده!!!!!!!!!!!!

منم کلی این چ حرفیه و 5 دقیقه چیزی نیست و خودم زود اومدم.

معذرت خواهیشم از این معذرت خواهیای واقعی بود ن از این تعارفای الکی.واقعا تو دلم کلی تعجب کردم و کلی ب طرز برخورد و رفتار و شعورش آفرین گفتم.خیلی ازش خوشم اومد.گفتم از این ب بعد خواستم عکس بندازم حتما میرم پیش همین.

بعد کلی رفتارشو مقایسه کردم.تو زندگیم خیلی معطل شدم.ب خصوص توی مطب متخصصا.اسمشه ک وقت میدن.3 یا 4 ساعت بعد از زمانی ک وقتت بوده میری تو مطب.درسته ک ما بیماریم و اونا دکتر.ولی اینقدر معطلی زور داره.باید حداکثر نیم ساعت باشه.البته قسمتیش برمی گرده به منشیا ک  مدیریت ندارن و اینقدر بدجور وقت میدن.

حالا اون ک دکتره.ی خانمی هست خیلی خوب ابرو برمیداره.همیشه میرم پیش اون.همیشه هم باید بیشتر از 1 ساعت صبر کنم با اینکه قبلش وقت گرفتم.فقط و فقط بخاطر کار خوبش میرم پیشش.هیچ وقتم حتی خبری از ی عذر خواهی ساده  نیست.همیشه ام منت میذاره ک حالا بعد 2 ساعت افتخار دادم بیام ابروهای تو رو بردارم.

از این دست معطلیا زیاده.درد بدقولی یک طرف،اینکه اون آدم ب روی مبارکش نمیاره یک طرف.بعد مدت ها رفتار خانوم عکاسه باعث شد بفهمم هنوزم از این آدمایی ک وقت ی غریبه ک باهاشون قرار داشتن براشون مهمه،پیدا میشه.

منی ک معطل شدن های 3 یا 4 ساعتی داشتم،معذرت خواهی اون خانوم فقط ب خاطر 5 دقیقه خیلی ب دلم نشست.

  • میس پرتقال
  • سه شنبه ۸ فروردين ۹۶

5

چقدر خوبه که بعد از گذشتن 365 روز سال نو میشه.همه چی تغییر می کنه.و آدم مجبور میشه به خاطر سال نو هم که شده ی تغییراتی تو خودش ایجاد کنه.عادتای بدشو بذاره کنار،تصمیم بگیره ک کارای جدیدی رو انجام بده،کینه ها و غم ها و غصه ها رو بریزه دور.بعضی چیزا رو فراموش کنه.دل ببنده به اینکه شاید سال جدید همه چی بهتر از قبل بشه.

من که همینطورم.فقط به بهانه سال جدید تصمیم میگیرم کارای بالا رو انجام بدم.و همه اینا خیلی به خوب شدن حالم کمک می کنه.

هر سال مادربزرگم شب سال نو همه بچه هاشو شام دعوت میکنه.امسال من طرفای ظهر رفتم کمکش.هیچکس نبود.مادربزرگم نگران بود.دلشوره داشت که نکنه کسی نیاد،یا اگر میان کسی حرفی بزنه ک دلخوری پیش بیاد.یکی از عمه هام با یکی از عموهام قهرن.جفتشون گفته بودن اگر اون یکی بیاد ما نمیایم!

از طرفی مادربزرگم امسال عموی ناتنیمو که ما و عمو هام سال هاست باهاش ارتباط نداریم دعوت کرده بود.یکی از عموهام با این عموی ناتنیم فوق العاده لجه.اصلا امکان نداره با هم زیر یک سقف باشن و دعواشون نشه.خیالمون راحت بود که از این دو عموی گرامی هم یکیشون بیشتر نمیاد.

خلاصه شب شد و در کمال تعجب همه اومدن!ب جز دو تا از عموهای دیگم ک معمولا هیچ وقت نمیان.ولی اون عمو و عمه قهرم اومدن.عموی ناتنی و عمویی که باهاش لج بودم اومد.این یکی واقعا نادر بود.

در هر حال مهمونی برگزار شد و همه چی ب خیر و خوشی تموم شد.فک نمیکنم همچین جمعی رو تا سال بعد ببینم.

اما همین ک عموی ناتنیمو بعد از حدود 10 سال دیدم و با عموی دیگم هم دعواشون نشد کافیه تا امسالو ب فال نیک بگیرم.

امیدوارم تو سال خروس کبک همتون خروس بخونه.

عیدتون مبارک

  • میس پرتقال
  • سه شنبه ۱ فروردين ۹۶

4

دیروز با استاد محترم تماس گرفتیم گفتیم فردا اگر تشریف میارید،ما هم بیایم.فرمودن بله بله هستم.امروز 4 ساعت علاف ایشون شدیم،نیومد ک نیومد.مدرک شعور نمیاره.

مدت هاست ب این فک میکنم ک وقتی ی داستان،هم کتابش هست،هم فیلمش،اول فیلمشو ببینم بهتره یا اول کتابشو بخونم.

یبار تجربه داشتم ک رمان دزیره رو اول خوندم بعد فیلمشو دیدم.راستش کتابش خیلی عالی تر بود.انقدر خوب نوشته شده بود ک با وچود طولانی بودن ارزششو داشت.اما فیلمش بنظرم اصلا خوب نبود.چون اون چیزی ک من با خوندن کتابش تو ذهنم تصور کرده بودم،زمین تا آسمون با اون چیزی ک فیلم نمایش میدا فرق اشت.البته اینو میشه گردن ضعف کارگردان انداخت.

در مورد آناکارنینا و من پیش از تو،تصمیم داشتم بازم اول کتابو بخونم بعدش فیلمو بینم.اما چون فیلمش دستم بود،اما کتابشو نداشتم،طاقت نیاووردمو فیلماشو دیدم.من پیش از تو فیلمش قشنگ بود،اما آناکارنینا رو دوس نداشتم.کتاباشم هنوز نگرفتم.میخوام برم عضو کتابخونه بشم.آخه بنظرم ارزش نداره بخاطر کتابی ک قراره یبار بخونیش پول بدی.امانت بگیری بهتره.تازه بعدا نگران اینکه جا نداری نگه داریشم نیستی.تازه اگر کتابه خوب نبود،کمتر اعصابت خورد میشه،میگی خوب شد نخریده بودمش.

  • میس پرتقال
  • يكشنبه ۲۲ اسفند ۹۵

3

داشتم برای پیاده سازی  مقاله ی یکی از درسام دنبال کد می گشتم.هر چی بیشتر میگشتم کمتر پیدا میکردم.کلمات مختلف فارسی رو امتحان کردم.همش پولی،پولی،پولی،پولی.

کلافه شده بودم.کد پیاده سازی ها ک پولی بود هیچ،مقاله های مرتبط هم پولی بودن.فک کن چهارتا برگه مقاله که شاید چهار تا جمله توش ب دردم بخوره ،دانلودش پولی بود.خب برادر من در اختیار همه میذاشتی هم استفاده کنن ،هم ی خدا خیرش بده ای بگن.

کار بعضیا ک خیلی خنده داره.مثال خود متلبو (اسم ی نرم افزاره)پولی میکنن.یا مقاله یکی دیگه رو.آخه مگه تو برای نوشتنش زحمتی کشیدی.

گفتم بذار برم تو کانال یکی از این پولیا ببینم اگر قیمتش مناسبه بخرم.با خودم حساب کردم کدش سخت نیست و خودمم میتونم بنویسم ولی وقتی نبود.بنظرم باید قیمتش زیر 50 تومن بود.پرسیدم چقدر؟ عاقاهه گفت 200 تومن.گفتم ن ممنونم.گفت چقدر مد نظرته. گفتم پشیمون شدم.گفت ن باهات راه میام .آخه چقدر میتونست راه بیاد .کلی اصرار کرد.ولی بازم گفتم ن.قیمت اون کجا و چیزی ک من فک میکردم کجا.

(ناگفته نمونه ک چند روز بعدش تو ی سایت ی کد دیگه گذاشته بود 30 تومن،اختلاف قیمتو ببینید)

دیدم ن خبری نیس واقعا.

گفتم بذار انگلیسی سرچ کنم.تو همون صفحه اول جست و جو ها،چنتا مقاله و کد ب دردبخور مرتبط پیدا کردم.خیلی خوب بود.اکثرا open source.free

ناگفته نمونه ک باید powerpoint هم برای ارائه درست میکردم.از شانسم دیدم ی نفر دقیقا همون مقاله رو پاور کرده گذاشته.کلی ذوق کردم.اسم کسی ک درستش کرده اولش بود.ایرانی بود.گفتم خداروشکر.ی نفر پیدا شد بی منت و بدون پول کارشو ب بقیه هم بده.

سعی کنیم انقدر خودخواه نباشیم.ما ایرانی هستیم.مسلمونیم مثلا.زکات علم یاد دادنشه.آدم از هر دستی بده از همون دستم میگیره.بارها شده وقتی کسی اینجوری مشکل داشته کاری ک از دستم برمیومده انجام دادم،بعد تر ها وقتی خودم گیر افتاده بودم ،زمانی ک انتظارشو نداشتم،کسی پیدا شده ک بی منت کارمو راه انداخته.اینجور وقتا طرفو خیلی دعا میکنم.میگم چقدر آدمه وقعا.کمی آدم باشیم
  • میس پرتقال
  • پنجشنبه ۲۱ بهمن ۹۵

2

شاید بشه گفت ی روزی فقط توی خوابم میدیدم ک تنها بشینم پشت فرمون و رانندگی کنم.اصلا فکرشم نمی کردم با وجود سخت گیریای بابام همچین اتفاقی بیفته.اما الان چند ماهه ک ماشین خریدم و تنهایی رانندگی می کنم.احتمالا برای خیلیا چیز محالی نیست.ولی برای من خیلی زیادیه.هنوزم باورم نمیشه.البته کم زمان نبرد.

5 سااااااال آزگارررررره ک مثلا گواهی نامه گرفتم.انقدر ذوق و شوق رانندگی داشتم ک شاید چند روز از 18 ساله شدنم نمیگذشت ک بدون اطلاع پدر گرام رفتم آموزشگاه و ثبت نام کردم.البته قبلش گفته بودم.ولی جدی نگرفتن!و من اعتقاد شدید دارم گاهی برای رسیدن ب چیزی که میخوای باید بقیه رو جلو عمل انجام شده قرار داد.

علیرغم میل بابام چون ثبت نام کرده بودم رفتم و توی کلاسا شرکت کردم.بار اول تو امتحان شهری رد شدم.اما بار دوم قبول شدم.حالا شما فک می کنید بابام منو ب رانندگی قبول داشت؟

خیررررررررررررر.حالا باید از بابام گواهینامه میگرفتم ک صد پله از آموزشگاه سخت گیر تر بود!!!!!!!!!!من گواهینامه داشتم اما فقط اجازه داشتم تو جاده های اطراف شهر ک پرنده هم پر نمیزنه تمرین کنم.آیا انسان اینگونه راننده می شود؟ب کدامین گناههههههه نکرده!

بعد از حدود یکسال !بابام یکم از شرایطش عقب نشینی کرد.حالا میتونستم صبح زود ساعت 5 ک تک و توک پرنده توی خیابون پر میزد،با ی مکافاتی از خواب ناز بیدار بشم و حدود بیست دقیقه تو شهر رانندگی کنم.

این روند فرسایشی هم یکسال طول کشید.

بماند ک تو این مدت بارها و بارها خسته شدم،عصبی شدم،گریه کردم،گواهیناممو از وسط تا کردم و انداختم ی جایی ک بعد از پشیمونی دستم ب زورررر بهش رسید،خلاصه ک اگر بخوام بگم چجوری شد ک اینجوری شد میشه مثنوی هفتاد من کاغذ.

اینه ک بعد 5 سال رانندگی برای من شد شکستن شاخ غول و هنوز تو شوکم.البته هنوز دست فرمونم عالی نشده و پارک کردنم تو ی جای معمولی نیم ساعت طول میکشه.حالا چی شد ک این پستو نوشتم

داشتم با خودم فک میکردم ک چ جالب و خداروشکر ک تا حالا تصادف نکردم خدا هم ب خیال من گفت بذار حالتو بگیرم

اومدم سر ی تقاطع دور بزنم .اون سمت خیابون ی کامیون پارک شده بود.منم فک کردم رد میشم و بهش نمیخورم و از طرفی میدونستم راننده پشتی مثه خیلیا صبر نداره ک یکم دنده عقب بگیرم در نتیجه توکل ب خدا کردم و رفتم جلو تا دورمو کامل کنم ک  یهو صدای برخورد غمبار ماشینو با کامیون شنیدم.خدا نصیب نکنه

جالب اینجاس ک من زدم و فهمیدم  ک زدم حالا این راننده عقبی دست بردار نیست دستشو گذاشته رو بوق و برنمیداره .خب احمق من ب اندازه کافی اعصابم خورد شد تو چی میگی این وسط

زدم کنار و همونطور ک قابل پیش بینی بود چند عدد خط مورب ب انضمام تورفتگی روی کاپوت ماشین افتاده بود و کامیون هم آخ نگفته بود .هنوز ب کسی چیزی نگفتم و نمیخوام بگم امیدوارم هیچ وقت نبینننش

این اتفاق برام درس عبرتی شد ک دفعه دیگه ب فکر بی اعصابی و بی صبری و بوق بوق بقیه نباشم و در کمال خونسردی کار خودمو انجام بدم باشد ک رستگار شوم

و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم و هم لا یبصرون

بله این آیه رو چند بار خوندم و ب تورفتگی و خش ماشین فوت کردم باشد که بقیه هم رستگار شوند

خدایا کمی ب صبر بعضیا بیفزا
  • میس پرتقال
  • يكشنبه ۱۷ بهمن ۹۵

1

به نام خدا

سلام

دوست نداشتم وبلاگمو با ی حس بد شروع کنم.ولی همین حس بد باعث شد وسط این همه سر شلوغی و امتحان طی یک اقدام یهویی تصمیم بگیرم وبلاگ بزنمو شروع ب نوشتن کنم.خیلی وقت بود میخواستم وبلاگ بزنم ولی هی از زیرش در میرفتم.ولی ایندفعه نشد.

حالا این حس بد لعنتی چیه

میدونید بنظر من مزخرف ترین سوالی ک میشه از ی دختر پرسید چیه؟

این ک چرا ازدواج نمیکنی!!!!!!!!!!!

عاقا جون هر کی ک دوست دارین هیچوقت هیچوقت نپرسید این سوال مسخره رو....

نمیدونم شایدم من زیادی حساسم،ولی وقتی ی نفر این سوالو ازم میپرسه حس میکنم آتشفشان درونم فعال شده و میخوام طرفو له کنم.

بدبختی اینه ک نمیشه عکس العمل نشون داد.

آخه من چی باید بگم.بگم ب شما چ.بگم خواستم فضولامو بشمارم.آخه مگه مسابقس

یکی نیست بهشون بگه اگه شرایطی ک میخوام برام پیش بیاد منتظر نمیمونم ک از شما اجازه بخوام.

تو اگر خیلی دلت برا ازدواج نکردن من میسوزه منو ب ی نفر ک میشناسی معرفی کندریغ از یکبار معرفی شدن توسط این آدما.فقط چپ و راست از آدم میپرسن چرا مزدوج نمیشی؟

خیلی حرصم میگیره از این سوال

با خودم عهد کردم زمانی ک ازدواج کردم حتما حتما تو فامیل جدید دخترای خوبی ک میشناسم از دوستام و فامیل خودم معرفی کنم.همین الانم ک مجردم شرایط پیش بیاد این کارو میکنم،ولی متاهل شدم بیشترش میکنم.

ولی از فامیلای خودمون خیلی دلم گرفتهبا خودم فک میکنم من این همه عمو و عمه و خاله و دایی و زن عمو و .... دارم.فقط دو تا از زن عمو هام تا حالا منو ب کسی معرفی کردن

خدایی توقع زیادیه؟بابا اصلا معرفی ب جهنم.معرفی نکن.ولی سوهان روح منم نشو.هر کی ازم میپرسه دوست دارم محترمانه با پا برم تو دهنش،خیلی جلوی خودمو میگیرم ک مثل ی خانم رفتار کنم و اندک لبخندی بزنمو بگم هنوز قسمتم نشده

خدایا آدرس دقیق منو ب نیمه ی گمشدم بده.مثه اینکه آدرس فعلی خیلی پیچیدس هنوز نتونسته پیدام کنه

خدای مهربونم یکم فهم و شعورم ب این فامیلای ما بده.ک اعصاب این بنده خوبتو بیخودی خورد نکنن

دیشب نامزدی دختر همسایمون بودخدایا شکرت، ممنونم ازت،امیدوارم خوشبخت بشن،ی حال خوب وسط حال گیری بعضیا

  • میس پرتقال
  • جمعه ۱۵ بهمن ۹۵